چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴

به بهانه تمام صبوريهات


چقدر نياز دارم كه الان براي تو بنويسم . براي تو ....فقط براي تو......
آن لبخند ساده ات که آنجا روي لب هايت مي نشيند، با نگاهم پيوند ميخورد و مي آميزد و باز، برق شادي چشمانم را در آيينه چشمانت ميبينم و ميبينم که هستي، ... و امروز، شور بودنت برايم شوق بيافريند، و همانقدر نيرويم دهد...تقديم به تويي كه بدون وجودت هيچم ، خاكسترم ، مهتاب دشتم كه با تو فقط نور و روشنايي دارم. مادرم خنده تو هزاران اميد زندگي من است و نگاه مهربانت محرم روزهاي خستگي من .
تو به من مهرباني را آموختي ، زندگي را و تحمل رنج سختي. آري رنج كه كلمه اي بيش نيست ولي اگر خوب به آن بينديشم ميتوانم تمام زندگي گذشته و حال را در آن بيابم ....تمام زحمات و سختي هايي كه براي من متحمل شده اي....تويي كه در مهرباني و محبت و خوبي همتايي نداري ،
فرشته اي هستي كه هيچ كس و هيچ چيز نميتواند بزرگي و برتري تو را توصيف كند .
صداي گرمت ، دستهاي مهربانت ، پندهاي دلنشينت و چشمان خسته ات كه هميشه فانوس راه من بود را فراموش نخواهم كرد.
چه حوشبختم من كه ميتوانم هر روز چشمان زيبايت و دستهاي گرم و صورت مهربانت را ببينم.

هیچ نظری موجود نیست: