چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۳

اين چند تا نكته رو جايي خوندم اينجا نوشتمش كه هم خودم هميشه جلو چشمم باشه هم بقيه بتونن ازش استفاده كنند.
هرگز ريسمان اميد را رها مكن.
وقتي احساس مي كني كه ديگر تحمل نداري،
جادوي اميد است كه به تو نيرو مي دهد تا راه را ادامه دهي.
اعتماد به نفس را هرگز از دست مده،
تا آن زمان كه باور داري: توانايي،
دليلي داري تا بكوشي.
هرگز مهار شاد زيستن خود را به دست ديگري مده،
بر آن چنگ بزن،
آنگاه همواره در اختيارت خواهد بود.
اين ثروت مادي نيست كه پيروزي يا شكست را رقم مي زند.
پيروزي و شكست در چگونگي احساس ما نهفته است.
احساس ماست كه ژرفاي حيات مان را نشان مي دهد.
روا مدار كه لحظه هاي نا خوشايند بر تو چيره گردند.
صبور باش و ببين كه آن ها در گذرند.
در ياري جستن از ديگران ترديد مكن.
امروز يا فردا،همه بدان نيازمنديم.
از عشق مگريز
به سوي آن بشتاب
چه...
عشق ژرف ترين شادي هاست.
چشم به راه آنچه كه مي خواهي، نمان.
بلكه با تمام وجود آن را بجوي،
و بدان كه زندگي در نيمه راه با تو ديدار خواهد كرد
اگر تدبيرها و روياهايت با اميدهاي تو همسو نشدند،
تو راه گم نكرده اي،
هر آينه كه چيزي نو از خود و زندگي بياموزي،
بدان كه پيش رفته اي.
داشتن احساس نيكو به زندگي،در گرو داشتن احساس نيكو به خود است
هرگز خنده را از ياد مبر،
و غرور نبايد مانع گريستن تو شود.
با خنديدن و گريستن است كه
زندگي معنايي كامل مي يابد.

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۳

َانت كَهفي ... تويي پناه من ...تويي ...تو كَهفِ مني .... كَهف .... غار .... كه بپوشاندت ... كه پناهت دهد از همه چيز ... كه فرار كني از نگاه خيره خورشيد و اطمينان داشته باشي به ماندن غار ...به تاريكي اش ...مثل شب ... كه غمت را بپوشاند ...غمت را ...اشكت را ...در ميان دل سنگي كوه .... و سرت را آرام بگذاري و نه صد سال ...نه سه صد سال ...هزار سال ...هزار .... بخوابي .
َانت كَهفي ! تويي پناهم وقتي راهها با همه وسعتي كه دارند درمانده ام كنند .... و زمين با همه پهناوريش بر من تنگ گيرد ....
زمين .... زمين ..با همه پهناوريش بر من تنگ گيرد .... َانت كَهفي .... تو ....
تنها تو !




کاش الان اونجا بودم.

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳

تمام دوران كودكي ام در هاله اي آغشته به رويا گذشت ..كارتونِ حكايت دختر بيمار و مرد نقاش ...حكايت آخرين برگ مانده بر روي درخت ...حكايت بيماري و اميد ...حكايت انتظار ...حكايت سخت انتظار ...حكايت اميد ....
مي خواندم : حكايت ساداكو و هزار درناي كاغذي ...حكايت دخترك بيمار و باز حكايت اميد ...حكايت صبر ...حكايت انتظار ....
مي شنيدم : حكايت يعقوب ...حكايت يوسف ... حكايت مرد وصبر ...حكايت پيرمرد و صبر ... فَصبر جَميل ....

هيچ چيز نمي ماند ...هيچ چيز برايت نمي ماند ..جز اميد .... جز اميد واهي .... جز اميد به « جبران جبران ناپذير » جز هر روز، روز را به اميدِ معجزه ...اميدِ ديدن معجزه گذراندن ....
معجزه ....
هميشه يه جايي در زندگيت هست كه وجودش عذابت مي دهد ... هميشه جايي هست كه ميان تمام سرخوشيها مي آيد و تكه تكه از روحت را مي كَند . آرام ...صبور .... صميمي . مي كَند .
گاهي حس مي كنم كسي دستش را وارد قفسه سينه ام كرده .... كسي ... و محكم .... آن جسم صنوبري شكل را دارد فشار مي دهد .... محكم ... چنگ مي زند ... مثل الان.بايد از خيلي ها تشکر کنم که هميشه من و همراهي کردن و برام يه تکيه گاه محکم بودن . از داداش مجيد گلم ممنونم . عزيزم الهي که زندگيت هميشه سبز باشه . کاش ميشد خودم ساقدوش عروست باشم.همه خوبيهاي دنيا رو براي هر دوتون آرزو ميکنم..