جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳


سلام....راستش من نميدونم چجوري اين همه محبت رو جبران كنم. از همه
مهرباناني كه توي اين مدت كوتاه حسابي منو شرمنده خودشون كردن واقعا ممنونم. حضور صميمانه و سبزتون زيباترين غزلها رو در دفتر احساس من پديد مياره و پاكي و صفاي پيامهايي كه برام ميذاريد من رو بيش از پيش مصمم ميكنه و ...



زندگی نو
و تولدی نو
بياييم مهربانی را چون آب رودها در
لحظه لحظه «بودن» جاری سازيم.
بياييم دوستی را چون پهنای اقيانوس ها بيکران سازيم.
بياييم دوست داشتن را چون گل های
بهاری هميشه در باغ جان و دل سبز نگه داريم.
بياييم مهر را بسان مهر آسمانی هميشه
بر بلندای آسمان قلب و جانمان داشته باشيم.
بياييم دوست داشتن را همراه نفسهايمان سازيم.
بياييم چون محمد، امين يکديگر، چون
ابراهيم، خليل همديگر و چون موسی کليم هم باشيم.
چرا نيستيم، چرا مهربان نمی شويم و
چرا لحظه ها را درک نمی کنيم؟
مهر را نمی بينيم تا مهربان شويم.
محبت نمی کنيم تا همدم شويم.
و در هزاران هزار لحظه هر سال، فقط
يک لحظه را لحظه «تولد» خويش
می دانيم و آن را جشن می گيريم.
ولی برای هزاران و شايد ميليون ها لحظه
«بودن» گاه حتی لحظه ای نمی انديشيم.
گاه «بودن» را چنان در قيد شرايط محيط
قرار می دهيم که ديگر اراده، همت،
انديشه و .... همه از خاطرامان می رود و
در اين لحظه «بودن» مفهومی اجباری و تحميلی می يابد.

هیچ نظری موجود نیست: