دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۴

انتظار

انتظار خيلي آدما رو عوض مي كنه ....خيلي .... آدما هر لحظه مجبورند كه مرور تمام زندگيشون رو تحمل كنند . مرور خاطراتي كه زندگيشون رو ساخته . تنهايي و انتظار . اميد به چيزي كه هيچ اميدي بهش نيست . همين جا نوشتم كه خاطرات خوب خيلي بدترند از خاطرات بد . هر لحظه سوهاني براي صيقل دادن وجودت .... آنقدر كه برق وجودت را تمامي كودكان .... پرنده ها و درختان ببينند .زنداني ِ بودن . همنشين شكنجه خاطره ها .همدم انتظار .
زجر بودن .
مي گويند سنجابها ، آذوقه اي را كه جمع مي كنند درسوراخهايي پنهان مي كنند كه خودشان هم دوباره پيدايش نمي كنند ، تكرار سالها و سالها ...جمع كردن چيزي و از قصد فراموش كردندش ... از قصد ...يا چيزي ميان اشتباه و غريزه ....
مثل گم كردن كليد اتاقي كه روزي پذيراي افسانه اي باور نكردني بوده است ... افسانه اي كه روزي ما بيننده اش بوده ايم ، گم كردن كليد صندوقچه خاطرات قديمي و از قصد پيدا نكردنشان ....و انتظار براي پيدا كردنشان .شكستن تمامي آينه هاي خانه براي مرد جذامي ....و انتظار مرد جذامي براي ديدن خودش در آينه.

هیچ نظری موجود نیست: