یکشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۴

لحظه تحويل



هر سال وقت سال تحويل به شمع نگاه ميكنم ..هر سال...اشكم در مياد ..به
همه ميگم از بس به نور شمع خيره ميشم اشكم در مياد ...شمع ريزه ريزه آب ميشه تا شعله رو به آرزوش برسونه...آب ميشه تا شعله به شمعدون نزذيك و نزديكتر بشه ...بعد ناخوداگاه نگاهم ميوفته به مامان...مثل هميشه مهربون...ساكت و آروم ...بعدش بابا .. خدا ميدونه كه چقدر دوسشون دارم امسال هم مثل هر سال يه حال عجيبی داشتم. مثل هميشه تو اين لحظه دلم ميخواست هزار تا کار بکنم و به هزار تا چيز فکر کنم و هزار جور واسه خودمو اطرافيانم و کسانی که دوسشون دارم دعا کنم! اما نشدددددددد فقط دلم گرفت و چشمام خيس شدن و ....!! بعد مثل هميشه وقت روبوسی بود... اول بابا.... يه دنيا تو بغلش گريه کردم... بيشتر از يه دنيا... مامان... عليرضا...بازم امسال يادم رفت به ماهي قرمز توي تنگ نگاه كنم ببينم واقعا لحظه تحويل حركت نميكنه؟
ميدوني چند ساله ميخوام لحظه تحويل به اونا نگاه كنم ...اما هر سال يادم رفته...هر سال به خودم دلداري ميدم كه عيب نداره سال ديگه نگاه ميكني

هیچ نظری موجود نیست: