بعضي وقتا ... تو بعضي حالتها ... يكهو يك صدائي مي شنوي ... هيچ وقت اين صدا چيز ثابتي رو تكرار نمي كنه... گاهي تو رو سرزنش مي كنه واسه كارهاي كرده ... گاهي هم سرزنش مي كنه واسه كارهاي نكرده ... گاهي صدا اينقدر ضعيفه كه ميري تو حس خودت كه صدا رو بشنوي ... گاهي هم همچين سرت فرياد مي زنه كه گوشاتو مي گيري ... نصيحت مي كنه ... به حالت افسوس مي خوره ... اما گاهي هم هست كه مي خواي صدا رو بشنوي و نمي شنوي ... وقتهائي در زندگيت هست كه با تمام وجودت مي خواي يكي از درون خودت نصيحتت كنه اما كسي نيست ... قدیمترها فکر میکردم خوشبخت اون کسی هست که صدای درونش همیشه باهاش باشه اما الان ميدونم و مطمئنم خوشبختيم تو گروي صداهائي هست كه حال آدم رو بدون ريا مي پرسه ... صداهائي كه تو هيچ نفعي براشون نداري فقط دوستشون هستي ... صداهائي كه نديديشون ... چند سال يكبار مي بينيشون یا شاید هیچ وقت نبینیشون ... اما انگار هميشه و هميشه با تو هستند ... خوشبختي من وقتيه كه با كمي وقت گذاشتن به اندازه چند دقيقه مي توني صداي قهقه خنده كسي رو حتي از پشت مانیتور حس کنی ...آسمون رو بهم هديه مي دند وقتي 11:30 شب يكي مياد و ميگه سلام چطوري ؟ حالت خوب نیست ... برو استراحت كن ... سوپ يادت نره ... رو ابرها راه ميرم وقتي كسي ميگه اندازه خواهرش منو دوست داره ...چه لذتی داره وقتی حس میکنم یکی هر روز برام دعا میکنه...برام صدقه میده... اصلاً خوشبختي از اين بالاتر كه كسي بره مكه و هر روز كه اونجاست و هرجا ميره به ياد تو بره ؟ ... براي تو طواف كنه ؟ براي تو نماز بخونه ؟ وقتي اينا رو مي شنوم دوست دارم از خوشحالي گريه كنم ......... هنوزم سرمست ميشم وقتي كه دير ميرم خونه صداي مامان از پاي تلفن مياد كه كجائي ؟ دلواپستم ! ... هنوزم عين بچه ها دوست دارم سرمو بزارم روي پاي مامانم، خودمو براش لوس كنم و اونم موهامو نوازش كنه ... هنوزم وقتي با بابام ميرم خريد يا بيرون احساس مي كنم حامي دارم....خدایا ممنون به خاطر این همه نعمت...به خاطر این همه محبت...کاش آغوشم اینقدر بزرگ بود که....
کاش حداقل قلم توانایی تشکر داشت.
ولی چه کنم که قلمم اسير تنگي قلبم هست و قلبم كوچك ... كوچك آن قدر كه " آسمان پنجره اش را آويختن پرده اي از من بگيرد ...."
این مدت که نبودم خیلی من رو شرمنده کردید...ممنونم از همتون.
از همه دوستانی که باعث نگرانی و ناراحتیشون شدم معذرت میخوام..خدا رو شکر حالم خوبه و مشکلی ندارم .فقط نمیدونم این همه لطف رو چطوری جبران کنم.
کاش حداقل قلم توانایی تشکر داشت.
ولی چه کنم که قلمم اسير تنگي قلبم هست و قلبم كوچك ... كوچك آن قدر كه " آسمان پنجره اش را آويختن پرده اي از من بگيرد ...."
این مدت که نبودم خیلی من رو شرمنده کردید...ممنونم از همتون.
از همه دوستانی که باعث نگرانی و ناراحتیشون شدم معذرت میخوام..خدا رو شکر حالم خوبه و مشکلی ندارم .فقط نمیدونم این همه لطف رو چطوری جبران کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر