بنده اي گم كرده راهم؛ از جنس همان ها كه سرپناهي براي باران فتنه ها نيافته است؛ از قماش آنان كه شامگاهان مردار خود را بر بستر مي نهند و نه از بانگ خروسخوان صبح به خود مي آيند و نه خورشيد بي تاب ميانه آسمان، لاشه آنان را از زمين تكان مي دهد.از طايفه همان ها كه خواب نوشين بامداد رحيل، سالهاست كه از سبيل، بازشان داشته و بانگ كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش، برايشان در حكم، «هبائا منثورا» است
من از تيره همان ها هستم كه به هواي كوي تو آمدند، بلكه از بند هوا رها و به اميد روي تو آمدند، تا مگر ز تو كامروا شوند، اما من، نه رها زبند هوا شدم و نه زتو كامروا. زنجير پاره كرده ام و چون مجانين، سر به ديوار مي كوبم .فقير و خسته به درگاهت آمده ام، رحمي کن . آمده ام با شكواي غريب، با هرچه كرده و نكرده ام و از همه سخت سخني ها و سست عهدي ها و نقض پيمان ها شرمسارم. اين منم!بنده اي از بندگان درگاهت با كوله باري از شرمساري!
اين چنين، ديده ياس از پشت پاي خجالت برنمي دارم و در زمره صاحبدلان متجلي نمي شوم تا مگر به اشارتي، از ابر هدايتي، باراني، برساني. اي عزيز! همچنان شرمسارم از بودنم اينچنين در مقابلت، پيمانه بي پيمانم را بر دست گرفته ام. بر اين كاسه خالي لقمه اي مرحمت فرما و بر من صدقه بخش، عذرخواه همه كرده ها و ناكرده ها هستم، در این شبهای عزیز، ما نبوده ايم كه تو در دلمان نشستي و مگر مي شود گفت كه از محبتي كه اختيار نكرده ايم، سربر كنيم. اين لطف، ناگفته ما را نواخته است و پرتو حسن تو از ازل زتجلي دم زده است
من از تيره همان ها هستم كه به هواي كوي تو آمدند، بلكه از بند هوا رها و به اميد روي تو آمدند، تا مگر ز تو كامروا شوند، اما من، نه رها زبند هوا شدم و نه زتو كامروا. زنجير پاره كرده ام و چون مجانين، سر به ديوار مي كوبم .فقير و خسته به درگاهت آمده ام، رحمي کن . آمده ام با شكواي غريب، با هرچه كرده و نكرده ام و از همه سخت سخني ها و سست عهدي ها و نقض پيمان ها شرمسارم. اين منم!بنده اي از بندگان درگاهت با كوله باري از شرمساري!
اين چنين، ديده ياس از پشت پاي خجالت برنمي دارم و در زمره صاحبدلان متجلي نمي شوم تا مگر به اشارتي، از ابر هدايتي، باراني، برساني. اي عزيز! همچنان شرمسارم از بودنم اينچنين در مقابلت، پيمانه بي پيمانم را بر دست گرفته ام. بر اين كاسه خالي لقمه اي مرحمت فرما و بر من صدقه بخش، عذرخواه همه كرده ها و ناكرده ها هستم، در این شبهای عزیز، ما نبوده ايم كه تو در دلمان نشستي و مگر مي شود گفت كه از محبتي كه اختيار نكرده ايم، سربر كنيم. اين لطف، ناگفته ما را نواخته است و پرتو حسن تو از ازل زتجلي دم زده است