در رؤياهايم مست بودم، مست خواب و مست با تو بودن
اما تو نبودي...
من بودم و دريا و خوابي که تو را کم داشت
و گوش ماهيهايي که صورتشان را با موج شسته بودند و
لاک پشتي که در رؤياهايش مست بود، مستِ خواب....
دريا بود و ماسههاي آب خوردهاي که دستهاي مرا ميبوسيد
تا براج عشق کهنه مان برجي بسازم و قايق کوچکي که عزم تورا ميجست
اما تو نبودي...
آنجا همه چيز آبي بود اما نه آبي آسمان، که آبياش دريايي بود
حتي رنگ پرواز مرغان دريايي هم آبي بود
آبي يک دست و يا شايد من هرآنچه را که بود آبي ميديدم
گفتم که:
مست بودم، مست خواب و مست با تو بودن
اما...
تو نبودي
چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر