دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۷
دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۶
شروع دوباره
آدم وقتهایی را می خواهد برای تنهایی
برای این که ساده بنویسد، ساده شود و سادگی را به یاد بیاورد و پاکی را.برفهای قدیمی را و بوی غذاهای پیچیده در کوچه های تنگ را و خانه های شلوغ را که برای یاد آوریشان به هیچ سعی بی هوده ای نیاز نیست.آدم وقتهایی می خواهد که از کلمه های سخت فرار کند و سادگی را به یاد آورد:” من را به یاد آور، آن هنگام که باد در گندم زاران می وزد.من را به یاد آور وقتی که گنجشکان بالای درختان عاشق می شوند و ابرها در هم گره می خورند…من را به یاد آور! در غروب روزهای بهاری…”
نوشتن ساده شدن است. زاده شدن. سادگی تا مرز تولد. سادگی تا مرز زایش، رسیدن به اولین سوال: بودن یا نبودن. رسیدن به اولین مساله.نوشتن عشق است و آدمها عاشق شهرها می شوند و نه آدمها . آدمها عاشق ثانیه ها می شوند و نه صورت ها. نوشتن است که کلمات را زنده می کند و می میراند و همه چیز کلمه است که : در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود…
... اينها اهميتي ندارد ، زندگي پر از چيزهاي گنگ است كه ما تا به انتها دليل آنها را نميفهميم و پر از حكايات است كه ما در رخدادشان بي تقصيريم
ما زندگي ميكنيم، روزي عاشق ميشويم، روز ديگري ازدواج ميكنيم و روزي ميميريم و در ميان اين فاصله از تولد تا مرگ، تكرار مكرر رسم ديرينه آدميانيم، ما بي هيچ تفاوتي در روزهاي عاشقيمان عاشقيم و در روزهاي ... آدمهاي عادي شايد به غريزه عادت زندگي كردن را از پدران و مادرانشان ميآموزند...
...اين راز زندگي است كه در سخت ترين و گيج ترين لحظات بيوقفه جاري است و بي اعتنا به خستگي ما، به غم، شادي، نشاط، اضطراب و درماندگيمان راه خود را چونان هميشه ميپيمايد
اشتراک در:
پستها (Atom)