مادرم تعریف می کند بچه تر؛ که بودم کفشهای پاشنه دار را دوست داشتم.
به اصرار و به سختی با همان پاشنه دارهای صدادار راه می رفته ام
و هی زمین می خورده ام و هی زمین مرا می انداخته و باز.....
من امروز هم کفشهای راحتی ندارم ...
امروز هم زمین می خورم و زمین مرا می اندازد و
مادرم هنوز من را به تلاش دستهای سال دیده اش بلند مي کند....
به اصرار و به سختی با همان پاشنه دارهای صدادار راه می رفته ام
و هی زمین می خورده ام و هی زمین مرا می انداخته و باز.....
من امروز هم کفشهای راحتی ندارم ...
امروز هم زمین می خورم و زمین مرا می اندازد و
مادرم هنوز من را به تلاش دستهای سال دیده اش بلند مي کند....