حكايت ماه آخر سال، وقتي كه از نيمه گذشت، حكايت دويدن هاي پرشتاب است به دنبال كارهاي نكرده.انگار همه يادشان مي افتد كه كلي ماجراي فراموش شده باقي است كه بايد در همين روزهاي آخر سال به يادآورده شده و به سرانجام برسد.
براي خيلي ها اين شلوغ ترين روزهاي سال است و اصلي ترين روزهاي حساب و كتابي كه نتيجه يك سال از عمرشان را معلوم مي كند.
اهل تجارت اين روزها و شب ها بيشتر از هر وقت ديگري در محاصره عددها و رقم ها گير مي افتند. حساب ها بايد با هم بخواند. نتيجه داده ها و گرفته ها بايد چيزي باقي بگذارد مايه آرامش تعطيلات آخر سال؛ چيزي كه بتوان براي سال بعد به آن تكيه كرد.
اين بخش از حكايت اهل حساب حكايت همه ماست كه اين روزها به پشت سر نگاه
مي كنيم تا ببينيم در سالي كه رفت، چه داده ايم و چه گرفته ايم.
شتاب حاكم بر اين روزها يادمان مي اندازد فرصت هايي را كه داشته ايم و فرصت هايي را كه از دست داده ايم.
نيمه دوم ماه آخر سال حكايت عمر است كه فصل به فصل و سال به سال مثل برق و باد مي آيد و مي رود.
در هر بارش انگار تنها پلكي بر هم زديم و بعد شنيديم كسي با حسرت در درونمان مي گويد: عمر چه قدر زود مي گذرد!
اين حكايت هميشگي آدم هاست. گروهي يادشان مي رود كه مسافر قافله عمرند و بايد حساب روزهاي رفته و نرفته را داشته باشند.
گروهي نيز انگار هميشه با چشم هاي باز مي خوابند تا مبادا از اين قافله جا بمانند و فرصت از دست بدهند.
قصه، قصه شيشه عمر است در گذر تندبادهاي روزگار.
خواب زدگان بي خبر از بارها افتادن شيشه، تنها در روزهاي حساب و كتاب آخر هر سال است كه يك چشمشان به ترك هاي روي شيشه عمر خود مي افتد و چشم ديگرشان به شيشه هاي عمر كساني كه بيدار مانده اند و حسرت شيشه هاي ترك خورده و يا حتي شكسته و فرصت هاي سوخته ندارند.
هر بار كه سالي به پايان خود نزديك مي شود، گشوده شدن دفترهاي حساب و كتاب زندگي يادمان مي اندازد که زمان چقدر زود میگذرد.
همیشه روزهای آخر سال حس عجیبی دارم..مثل دلشوره امتحان ...همه استرس امتحان این هست که مبادا وقت کم بیاری ...هنوز کلی از سوالها مونده ولی وقت تموم بشه...به ساعتت نگاه میکنی ...چه زود گذشت...وقت تمام...برگه ها روی زمین..
براي خيلي ها اين شلوغ ترين روزهاي سال است و اصلي ترين روزهاي حساب و كتابي كه نتيجه يك سال از عمرشان را معلوم مي كند.
اهل تجارت اين روزها و شب ها بيشتر از هر وقت ديگري در محاصره عددها و رقم ها گير مي افتند. حساب ها بايد با هم بخواند. نتيجه داده ها و گرفته ها بايد چيزي باقي بگذارد مايه آرامش تعطيلات آخر سال؛ چيزي كه بتوان براي سال بعد به آن تكيه كرد.
اين بخش از حكايت اهل حساب حكايت همه ماست كه اين روزها به پشت سر نگاه
مي كنيم تا ببينيم در سالي كه رفت، چه داده ايم و چه گرفته ايم.
شتاب حاكم بر اين روزها يادمان مي اندازد فرصت هايي را كه داشته ايم و فرصت هايي را كه از دست داده ايم.
نيمه دوم ماه آخر سال حكايت عمر است كه فصل به فصل و سال به سال مثل برق و باد مي آيد و مي رود.
در هر بارش انگار تنها پلكي بر هم زديم و بعد شنيديم كسي با حسرت در درونمان مي گويد: عمر چه قدر زود مي گذرد!
اين حكايت هميشگي آدم هاست. گروهي يادشان مي رود كه مسافر قافله عمرند و بايد حساب روزهاي رفته و نرفته را داشته باشند.
گروهي نيز انگار هميشه با چشم هاي باز مي خوابند تا مبادا از اين قافله جا بمانند و فرصت از دست بدهند.
قصه، قصه شيشه عمر است در گذر تندبادهاي روزگار.
خواب زدگان بي خبر از بارها افتادن شيشه، تنها در روزهاي حساب و كتاب آخر هر سال است كه يك چشمشان به ترك هاي روي شيشه عمر خود مي افتد و چشم ديگرشان به شيشه هاي عمر كساني كه بيدار مانده اند و حسرت شيشه هاي ترك خورده و يا حتي شكسته و فرصت هاي سوخته ندارند.
هر بار كه سالي به پايان خود نزديك مي شود، گشوده شدن دفترهاي حساب و كتاب زندگي يادمان مي اندازد که زمان چقدر زود میگذرد.
همیشه روزهای آخر سال حس عجیبی دارم..مثل دلشوره امتحان ...همه استرس امتحان این هست که مبادا وقت کم بیاری ...هنوز کلی از سوالها مونده ولی وقت تموم بشه...به ساعتت نگاه میکنی ...چه زود گذشت...وقت تمام...برگه ها روی زمین..