چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۳

یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۳

نمی دانم

چرا ماندم.چرا هستم.....نمی دانم

برگها افتند در سوگ باد

شیشه ها لرزند به رقص عشق

گلها خندند به شکه های پوچ

دلها گویند از رفتن و کوچ.....!

نمی دانم

این نگاه و گریه ی سرد از پی کیست

ز شبنم ها بوی گل و ترگ نیست

مزار افتم

تو ای مادر

که من خارم تا باور

کن ناله تو ای درویش

منم مرده ی خود از خویش

نگریز قاصد به هر طوفان

که اشک دارم چون باران

مزن سجده به هر آواز

کین منم گریه ی بی ساز

مشو عاشق تو ای عارف

تویی آزاد سوار بر باد

به هر راهی تو باش شاعر

تا دریاهای بی ساحل!

مرو مادر

منم آخر

ز هر ساحر.......؟!

مبر شعر را

تو ای مهتاب"ز خورشید بی خواب

منم مرده ز هر راهی

که افتم به هر چاهی

بهار دارم؟نمیدانم

نماز خوانم و بی جانم

مکن رسوا

تو ای نایاب"منم بی عشق

حتی در خواب....!




این شعر رو مهدی عزیز واسم فرستاده که باید ازش تشکر کنم. اگه کسی میتونه در چاپ شعرهاويا رفع اشكالات احتمالي کمکش کنه لطفا با این آدرس(faaraari@yahoo.com) باهاش تماس بگیره.