سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۳

َانت كَهفي ... تويي پناه من ...تويي ...تو كَهفِ مني .... كَهف .... غار .... كه بپوشاندت ... كه پناهت دهد از همه چيز ... كه فرار كني از نگاه خيره خورشيد و اطمينان داشته باشي به ماندن غار ...به تاريكي اش ...مثل شب ... كه غمت را بپوشاند ...غمت را ...اشكت را ...در ميان دل سنگي كوه .... و سرت را آرام بگذاري و نه صد سال ...نه سه صد سال ...هزار سال ...هزار .... بخوابي .
َانت كَهفي ! تويي پناهم وقتي راهها با همه وسعتي كه دارند درمانده ام كنند .... و زمين با همه پهناوريش بر من تنگ گيرد ....
زمين .... زمين ..با همه پهناوريش بر من تنگ گيرد .... َانت كَهفي .... تو ....
تنها تو !




کاش الان اونجا بودم.

هیچ نظری موجود نیست: