یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵

پاییز


پاییز ،نگاه خواب آلود زمان است .خمیازه های بی وقفه ی زمین مرا با خود به کسالت بارترین ثانیه ها میبرد و این سوز سرد با نوایی رسا تلخ ترین زمزمه ها را در گوش من مرور میکند.

طبیعت هزار رنگ چه مشتاقانه خود را برای این کوچ پیراسته است و من تنها به لحظه ای میاندیشم که باید لخت و عریان بی هیچ رنگ و نقشی ابدیت را به آغوش بکشم.پاییز تمام تجربه ی من از گاه وداست آنجا که ریشه های این همیشه خاکی تهی میشوند از اکسیر خوش نوش دنیا و من باید آنروز مهیای سفر ی باشم تا افلاک. پاییز با مزه ی گس خرمالو به زندگی من وارد میشود آنچنان که تمام اشتهای بهاریم را فراموش میکنم و بازوان جوانیم را لمس میکنم تا مبادا از نوازشهای پاییز به خود بلرزند.

برای من که فرزند بهارم پاییز خوش رنگ ترین لحظه های ترس من است ترسی که با سرد ترین سوز فصل مرا بیش از پیش درخود فرو میبرد.من امروز از عمیق ترین نقطه ی خودخواهییم فریاد میزنم آی شکوفه ی بهاریم،

من برای رویش دوباره ی تو این ثانیه ها را با سپری از جنس پر برمی دارم.

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

به مهربانی ات مثل هميشه چشم دوختم

من از دریچه شب های قدر لبریزم

ولی گشودن زنجیر پای من با توست

با طوماری از توبه و انابه در دل با زنجیری از تعلقات در پا ولی با اشتیاقی وافر از حضور وپیوستن به دریاها در سر .... با دست هایی سراسر مملو از عطر رمضان .... با چشمهایی پر از بال های اشتیاق پرواز در آسمان این ماه رحمت و برکت و با هزاران امید ودلواپسی آمده ام تا گشایش دوباره در وازه های رمضان را وضو بگیرم و دست های آلوده ام را بیشتر با لا ببرم که عطر توبه از تمام شبهاي های دیگر بیشتر به مشام می رسد.

آری .. خداوند آغوش گشوده است برای اشکهای تو !

ملائک را آوازخوان فرستاده است تا صلا دهند هر که حاجت دارد.